عاشقانه
شب را دوستـــ ــ ـ دارم …! میدانی درد چیست ؟؟؟ پارسال با او زیر باران قدم میزدم ……….. من چشم به راه یک اتفاقم باشد ای اتفاق ! … وحشت از عشق که نه ، ترسم از فاصله هاست آهسته گفت خدا نگهدارت و در را بست و رفت ، آدمها چه راحت مسئولیت خود را به گردن "خدا" می اندازند ! چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند …
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام!
نگاهت که رفت …
نه !!!
شاید شانه ای که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
دل شکسته ام …
نه!!!
اعتمادی که دیگر وجود ندارد …
نه!!!!
تنهاییم …
نه!!!!
نمیدانی .
تو نمیدانی که پسر بودن درد است .
پسر که باشی رفتن نگاه ها و دست ها سخت میشود.
پسر که باشی راحتر میشکنی .
پسر که باشی نگاه ها فرق دارند .
حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند….
پسر بودن گاهی واقعا یک درد است ….
امسال او را با دیگری زیر باران اشک های خودم میبینم
شاید باران پارسال اشک های کس دیگری بود………. .
نه شاکی ام و نه غر می زنم
فقط در سکوت خودم / منتـــــظرم…
به قول یه دوست :
تعویض یا تبدیل نمی خواهم / دلم ” تغـییر ” می خواهد !
تغییری که درونم را دگرگون کند
روشن کند
امیدوار کند
چیزی که ابدی باشد و برای یک بار هم که شده
بیشتر از ” یک لحظه ” دوام داشته باشد !
با خودم می گویم شاید ….
شاید هنوز وقتش نرسیده
کسی چه میداند
شاید هنوز راه رسیدن را پیدا نکرده
اما حسی به من می گوید بالاخره پیدا می کند
و تا آن روز فقط از من یک چیز می خواهد …
گرچه کمی پیرتر شده ام
با اینکه دیگر مثل آنوقت ها عجیب نیستم
اما خیالت راحت باشد ، من
صبورم … .
وحشت از غصه که نه ، ترسم از خاتمه هاست
ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست
کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست
گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ی ماست
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم
Power By:
LoxBlog.Com |